گلابینه داریب شتهرانی سپانت

دیگر وقت آن رسیده که چند شاعر جمع شوند

واژه‌ای تازه بر گزینند به جای "عشق"

یک واژه‌ی بیست و چهار حرفی ِ پیچیده!

که دشوار بچرخد به زبان جماعت..

اندوه

هیچ حواسم نبود، دو فنجان ریختم.

Grief WITHOUT THINKING, I made two cups


کوتاه‌ترین داستان دنیا، به نام اندوه

از: آلیستر دانیل

ترجمه: اسدالله امرایی

[رونویسی از حیرانی‌ها - 24]

غافظ..

در دایره‌ی قسمت

ما کله‌ی یک چیزیم
آنقدر فرو رفتیم
عمرا که برون آییم

?

مهماندار می‌شدی اگر

مسافران از تماشایت دل نمی‌کندند
و خلبان حتی در کابین خود را نمی‌بست
تا هر از گاهی ببیندت
وقتی با لبخند زیر سر پیرمردی خفته بالشت می‌گذاشتی!
همه لیوانی آب از تو می‌خواستند
و می‌دانستند
گرفتن آب طلب کرده هم از دست تو مراد است!

متاسفی؟ متاسفم!

امروز گریه کردم

گریه کردم به خاطرت

شعر نوشتم

یک ترانه

عاشقانه

ببار بر من، بساز با من / بمون با من، که با تو زنده بمونم.

اون و گنجشک آ

وبلاگ‌های متعددی رو می‌خونم و آروم و بی‌صدا رد می‌شم. وبلاگ‌هایی که شاید حتی نویسنده‌هاشون ندونن که آقای آرام مخاطب وبلاگشون هست. تو تمام وبلاگ‌هایی که خونده میشن وبلاگ «من و گنجیشک‌ آ» جزو وبلاگ‌های محبوب من هست. وبلاگی که هر چند وقت یکبار شاید بدون هیچ دلیل خاصی ظاهرش و تیتر بالای هدرش تغییر می‌کنه. البته حتما بی‌خود و بی‌جهت نیست. مسلما نویسنده‌ی این وبلاگ به شدت تنوع طلب و شاید کمی‌هم بی‌خبر از خواسته‌های درونیش هست که هر چند وقتت یکبار ظاهر وبلاگش عوض می‌شه و هنوز نمی‌دونه بالاخره ظاهری که دوست داره چیه. برخلاف اینکه حوصله خوندن متن‌های بلند رو ندارم اما این وبلاگ با اینکه اکثر نوشته‌هاش بلند هست رو می‌خونم! بعضی وقت‌ها بیهوده‌گی و خستگی مفرطش از این زندگی کوفتی من رو هم خسته می‌کنه اما بازهم علاقه‌ی من به این وبلاگ و نویسنده‌ی این وبلاگ باعث می‌شه که دوباره و دوباره وبلاگش رو کلیک کنم و باز درگیر اتفاقات وبلاگش باشم. شایدم به خاطر اسم وبلاگش هست چون من اولین بار عاشق اسم وبلاگش شدم، من و گنجشک آ..

به هر صورت خانم نویسنده؛ پریا خانم، اگر اینجا رو خوندی بدون خیلی موجود الاغی هستی که کامنتدونیت رو بستی، هر چند می‌دونم یه روز اون کامنتدونی باز می‌شه و می‌تونم همونجا کلی فحش بارت کنم چون آدمایی که میان و وبلاگت رو می‌خونن مجبور می‌کنی لال باشن (این جمله رو یه بار یکی خودم گفته بودم اما درکش نکرده بودم) اما گفتم با نوشتن توی وبلاگ خودم شاید بتونم بهت بگم که من از راه طی شده با تو حرف می‌زنم و تمام این پست و بلندی‌ها رو چشیدم و آخرش امروز به این نتیجه رسیدم.. " که چی؟ "

تمام این روزها میان و میرن و امثال من و تو مجبوریم، صبر کنیم تا پشت سر هم بگذرن، به امید اینکه یه روز خوب میاد و همه چی درست میشه. البته که بعضی وقت‌ها مثل همین دیشب به این نتیجه رسیدم که همیشه یه جای زندگی لنگ می‌زنه، پس شاید یه روز خوب هیچوقت نیاد. با تمام این حرف‌ها زیاد سخت نگرفتن زندگی حرفی بود که خیلی‌ها به من می‌گفتن، اما گوش شنوائی نبود. من حرف‌های اون‌ها رو واسه تو تکرار نمی‌کنم. اما، زیاد سخت نگیر..

مخاطب وبلاگ توی الاغ، آقای آرام.


+ ببخشید اگر الاغ خطابت کردم. اما الاغی..

دارد باران می‌بارد

زانو می‌زنم

رو به غروب
رو به باران
دستانم به آسمان
نگاهم به دور
ذکر می‌گیرم..
ذکر برگشتنت
هرچند می‌دانم
راهی که رفته‌ای برگشتی ندارد..
اما چرا هنوز دست به آسمان
و
چشم به اجابت دعایم دارم؟
شاید به حرمت غروب
شاید به رحمت باران
و شاید به کرامت خدایی که
مدتهاست گمش کرده‌ام.

ارسطو وار

اپیدمی نخواستن ِ من، تلخ است.

شاید یک سفر به چین، یا یک مسافر چینی این اپیدمی رو ختم بخیر کنه!

قهرمان

همیشه خواستم برای دیگران قهرمان باشم. اشتباهم همین بود، باید قهرمان زندگی خودم باشم.

بهم نخورین

دو تا تخم مرغ رو هر جور بهم بزنی فقط یکی‌شون می‌شکنه

دو تا آدم ساده هم بهم بخورن هر دوشون می‌شکنن.