خانه عناوین مطالب تماس با من

آقای آرام

آقای آرام

می‌خواهیم زندگی فردا را بنویسیم ادامه...

و همچنین

  • پخش محصولات تخصصی مو
  • نکراسف پیر
  • یاس وحشی
  • ناگهان
  • خشت
  • وقتی دلم تنگ می‌شود
  • اوایل کوچک بود
  • من و گنجیشک‌ها
  • نازدونه‌ها
  • پـرومته
  • خواندن ندارد
  • مثل چای سرد
  • مگ‌لاگ
  • آقای پدیکس
  • ترنج
  • بی خوابی
  • بانوی اجاره ای

  • آمدی بخوان 41
  • برای حسین فرزند علی 16
  • اتفاقی زنده ماندم 9


: 149618 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • اتفاق سوم 1393/08/15 00:01
    کاروان به هر جانب که رو می‌گرداند، حر بن یزید و سپاهیانش ممانعت می‌کردند. تا در دومین روز از ماه محرم به زمینی خشک رسیدند. حسین ـ‌ سلام خدا بر او ـ پرسید: ـ این زمین را نام چیست؟ گفتند: ـ کربلا. گفت: ـ بارالها، پناه می‌برم به تو از کرب و از بلا. و این جایگاه کرب است و بلا. فرود آیید که اینجا بارهای ما می‌افتد و...
  • اتفاق دوم 1393/08/14 14:53
    مرد، بی‌که جایی بداند و راهی بشناسد، تنها در کوچه‌های شهر بدین‌سو و آن‌سو می‌رفت. به سرایی رسید مجلل، که دهلیز و دالانی عظیم داشت و زنی بر درش استاده بود، چشم‌انتظار فرزند، که به هم‌صدایی غوغاییان رفته بود و هنوز بازنگشته بود. مرد گفت: ـ ای کنیزِ خداوند، خدایت برهاند از تشنگی قیامت. جرعه‌ای آب به من می‌نوشانی؟ زن به...
  • اتفاق اول 1393/08/13 14:45
    یزید، در دمشق بر تخت خلافت نشست و ولید در مدینه بهر او بیعت می‌گرفت... در میدان‌گاهی در مدینه، مروان بن حکم به حسین بن علی ـ سلام خدا بر او و پدرش ـ رسید. گفت: ـ یا اباعبدالله، تو را نصیحتى مى‌کنم و در آن جز خیر برایت نمی‌خواهم. تو را صلاح در این است که با یزید بیعت کنی، تا مشقتی نبینی و آتش فتنه فرو نشانی... حسین...
  • عاشورا 1393/08/13 14:02
    امروز مسیح را در نینوا به صلیب کشیدند. صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین
  • و اما بعد 1393/08/12 14:19
    معاویه یزید را چنین وصیت کرد و مرد: من بر تو در کار خلافت از چهار کس مى‌ترسم... از پسر ابى‌بکر، عبدالرحمن؛ از پسر عمر، عبدالله؛ از پسر زبیر، عبدالله؛ و از پسر على: حسین. اما پسر ابوبکر؛ مردى است که در یاران و دوستداران خویش مى‌نگرد؛ هرچیز که آنان کنند، آن کند. دست از او بدار و هرچه کند او را بدان مگیر. اما پسر عمر؛...
  • با ما بمیرید 1393/08/05 10:53
    دخـانیات عامل اصلی سـرطان و برای سلامتی زیان آور است. «جهت فروش در جمهوری اسلامی ایران»
  • ﻋﻠﯿﺮﺿﺎ ﺭﻭﺷﻦ 1393/08/01 16:26
    ﺍﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺩوست ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍﻩ ﺑﺪﯼ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﮐﻼﻓﻪﺍﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺣﺲ ﺩﺍﺭﯼ، ﺣﺲ ﺑﯽ‌ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ‌ﻫﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ می‌شی ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ‌ﻫﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ
  • ماه هفتم سال 1393/07/27 09:57
    آره خب... وقتی حالت هم خوب باشه و این مازیار فلاحی آلبوم جدید ارائه بده یه طوری می‌خونه که تو رودربایستی گیر می‌کنی که چرا الان حالت خوبه و غصه عشق‌های از دست رفته‌ات رو نمی‌خوری... این می‌شه که به تک‌تکشون فکر می‌کنی...
  • Bang Bang 1393/07/19 12:09
    من پنج ساله بودم و او شش ساله تکه چوبی رو اسب خود می‌کردیم اون سیاه می‌پوشید و من سفید و همیشه او در مبارزه پیروز می‌شد بنگ بنگ، او به من شلیک می‌کرد بنگ بنگ، من روی زمین می‌افتادم بنگ بنگ، چه صدای وحشتناکی! بنگ بنگ، عشقم به من شلیک کرد... فصل‌ها پیِ هم آمدند و زمان گذشت بزرگ که شدم اون رو مال خود می‌دانستم اون همیشه...
  • آرام گریه کن 1393/07/12 14:59
    نشسته تنها در میان سرما اتاق مهتابی و می‌دوند از هر سو غم‌ها.. + شاید دلیل غمگینی غروب‌های جمعه، شنبه باشد. آینده‌ای مبهوت و نامفهوم، وای از این صبر و غم‌ ِ سحری دیگر که نزدیک است . انگار نه انگار که نیستیم دیگر/من روی یاد تو که یلِ شده بر آسمان خط می‌کشم/با من تراوش روزانه‌ای است که در نبود تو تکرار می‌شود/تقصیر خواب...
  • 12 1393/07/08 22:24
    جان، عزیزترین دارائی هر کس هست، و این دقیقا اون چیزی‌ هست که حاضرم برای رفاه و آرامش تو تقدیم کنم.
  • 11 1393/07/01 11:50
    منم که حجم تنهائی‌ت رو پر کردم منم که عاشقونه با تو سر کردم منم که خاطراتم از تو رد می‌شه چه خوبه با تو حالم، بی تو بد می‌شه منم که آسمونم با تو قسمت شد توئی که گرمی دستات یه عادت شد
  • مرا ببوس 1393/06/29 17:58
    بزرگ‏ترین حماقت عاشق زمانی است که فکر ‏می‏‌کند بوسیدن معشوقه، عشق‏‏ را آلوده می‏‌کند.
  • 10 1393/06/26 01:03
    داشتم فک می‌کردم می‌شه یه روز اونقدر خوب باشی که تو عمق چشات غرق بشم؟!
  • 9 1393/06/20 00:42
    به تو فکر کردم...
  • چهره‌ی آبی‌ت پیدا نیست 1393/06/14 20:37
    از عجایب عشق همین بس، تنها آغوش همانی آرامت می‏‌کند که دلت را به درد آورده و آتش زده است.
  • یه آدم معمولی 1393/05/23 13:32
    ادیب نیستم. در خانواده‌ای ادیب هم چشم به جهان نگشوده‌ام. اما تا یادم می‌آید دستم به قلم رفته و نوشته‌ام. خوانده‌ام، البته به قاعده خودم. نه به قاعده‌ی آنان که خواندن، چون نفس کشیدن، رسم زیستنشان است. هیچ کس برای از بر کردن شعری به من هدیه و جایزه نداد. شعر خواندنم نیز شوری مضاعف بر نیانگیخت، نه شاعر زاده‌ام، نه شاعر و...
  • تولد 1393/05/08 20:07
    من صادقانه روز تولدم بغض می‌کنم.
  • ... 1393/04/31 11:37
    مثِ روزایی که حتی وبلاگ نویسی هم حال نمیده!
  • قدر 1393/04/26 21:08
    اَللّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ .
  • تفکر 1393/04/05 12:16
    داشتم فکر می‌کردم که یهو به خودم اومدم و گفتم مگه من فکر هم می‌تونم بکنم!
  • موضوع انشاء 1393/04/04 00:16
    اون روزا که خانم معلم می‌گفت یکی یکی بیاید و انشاءهاتون رو بخونید و همه اینطوری شروع می‌کردیم: اکنون که قلم بر دست می‌گیرم... دلم خیلی تنگ شده واسه اون روزا...
  • نگرد 1393/04/01 21:51
    از خصوصیت مردها همین بس که وقتی زن زیبای‏شان به آنها محبت می‏‌کند، استعداد بی‏‌وفایی‏ کردنشان شکوفا می‌‏شود.
  • داعش 1393/03/27 21:34
    خدایا بیا صادق باشیم، قبول کن گند زدی با خلقت اشرف مخلوقت...
  • نصیحت عاشقانه 1393/03/25 15:28
    فرهاد اگر باشی، تمام دنیا شیرین می‌شود و به تو پشت می‌کند و می‌رود با خسرو عشق و حال می‌کند. پس حواست روجمع کن فرهاد نشی یه وخ...
  • قصه‌ی غصه 1393/03/24 18:05
    یه بارم یکی بود... الان هیشکی نیست. قصه از این غم‌انگیزتر؟ غصه‌ی ما هم سر رسید.
  • اصن به من چه... 1393/03/23 23:53
    تنها قسمت قابل توجه این زندگی، موزیک‌هائیه که گاهی وسطش پخش می‌شه...
  • شانس 1393/03/21 11:59
    وقتی داشتن شانس تقسیم می‌کردن من تو صف چی بودم؟ ینی هیچی هم جاش نگرفتما... اصن فک کنم کلا نبودم اون روز.
  • 48 1393/03/20 07:44
    دردِ پایی کشیده‌ام که مپرس / زجرهایی کشیده‌ام که مپرس حاصل 48 ساعت نخوابیدن از درد شد یه بیت شعر، مملکتِ داریم واقعا...
  • یادم بمونه نباید خسته بشم 1393/03/18 22:33
    اولین روز کاری، با دست توی گچ و پای پلاتینی... تاتی تاتی می‌کنم. جون می‌کَنَم. اما نمی‌شینم. من با هدفم هنوز خیلی فاصله دارم. یادم باشه امروز رفتم و یک ماه به هم ریختگی رو سر و سامون دادم. یادم بمونه حرفا و نصیحت‌هایی که چن سال پیش از پسر دائی گرفته بودم، واسه همه تکرار کردم. یادم باشه انگیزه دادم، خستگی‌هاشون رو از...
  • 254
  • 1
  • ...
  • 5
  • صفحه 6
  • 7
  • 8
  • 9