زررررپ

خودمون به خودمون حال نمی‌دیم، چه توقعی از دیگرون داریم!

ما اصولا یادمون میره چه راه‌های دوری رو از کجا تا کجا می‌رفتیم که حال دلمون خوش باشه. ما اصولا یادمون میره و اونا اصولا نمی‌فهمن. اتفاقا چند باری هم پیش اومده که اونا اصولا یادشون می‌رفت و ما اصولا نمی‌فهمیدیم. گاهی کار به جایی می‌رسه که به این نتیجه می‌رسم که ما چقدر موجودات نفهمی هستیم و خودمون به خودمون می‌گیم: اشرف مخلوقات...

حقیقتش اینه که ما ریدیم.

27

از همان روزی که نقطه گذاشته شد بدون هیچ تردیدی چشم بستم و گوش کردم. ندا آمد نشانه‌ها را دنبال کن. نحل سخن گفت. و من چشم‌هایم باز است و دنبال می‌کنم. بدون هیچ توضیحی به کسی... بیا جانم، تو را من چشم در راهم.

جلال خوافی

هر چند کرد قصه عشقش بیان جلال - یک داستان نگفت ز صد داستان که هست

جلال خوافی ششصت سال پیش گفته و به خدا می‌دونم که نصف حرف‌هاش رو هم نگفته بوده.


بی‌ربط: امروز یکی از کارمند‌هام رو که خیلی هم دوستش داشتم مجبور شدم اخراج کنم، و خیلی ناراحتم.(خواستم یادم بمونه)

نیمه شب

از غم نامردمی ها، بغض ها در سینه دارم

شانه ای نیست، که برای گریه کردن دوست دارم

Slightly Slower

کمی آهسته تر زیبا، کمی آهسته تر ردشو
کمی آهسته تر خسته، کمی آهسته تر بدشو
مرا جای خودم بگذار، خودت را جای گهواره

و آغوشی تسلی بخش، کنارم باش همواره

کمی آهسته تر زیبا، کمی آهسته تر ردشو

کمی آهسته تر خسته، کمی آهسته تر بدشو


دنگ شو


سعدیِ جان

بیا که نوبت صلح‌ست و دوستی و عنایت

به شرط آنکه نگوییم از آنچه رفته حکایت


سعدی، هشتصد سال پیش از این وقتی دیگه حوصله بحث نداشت.

شیراز چهل ساله

امروز از آن روز‌هایی‌‌ست که دلم می‌خواهد هی بنویسم. با سرعت تایپ می‌کنم. بعضی‌ها را در وبلاگ داخل چرکنویس‌ها می‌گذارم و بعضی‌ها را در فیس بوک و اینستا و لاین... امروز خیلی نوشتم و هنوز دستانم می‌خواهند با همین سرعت روی دکمه‌های کیبرد بکوبند. آهنگ وبلاگ را گوش می‌کنم و هیجان دارم. نمی‌دانم قرار است چه بشود، نمی‌دانم چرا اینقدر حالم عجیب است. شاید قرار است اتفاقی بیافتد. نمی‌دانم اما می‌نویسم امروز یک حس جدید را (هنوز بدون هیچ دلیلی) دارم تجربه می‌کنم.

خواجوی کرمانی

به جز از عشق چون پناهی نیست - برم از عشق هم به عشق پناه
خواجوی کرمانی از دلِ ما، همین هفتصد هشتصد سال پیش‌ها

26

محرم آمد و محبان حسین مثل هر سال سرش را بر سر نیزه کردند و تو... هنوز نیامدی.

میس فیت

دوست دارم با یکی حرف بزنم
بهش بگم که یه چیزایی هست که نمی‌تونم بهت بگم.