33

نشستم عکس‌ها رو پاک کردم. پاک کردم و بغض کردم. بغض کردم و ترسیدم. ترسیدم و نگران شدم. نگران شدم و داد زدم تو کجایی پس... صدا نیومد. صبر کردم.
چه روزهای سخت و ترسناکی، این روزها بعضی وقت‌ها حتی از فکر اومدن تو هم می‌ترسم، چه برسه به حضور واقعی‌ت. آقای آرام رو کشتن با دروغ، تو رو خدا دروغگو نباش. خواهش می‌کنم. فقط خودت باش.

شاعر دزدی

چند روزه دارم تو تنهایی‌هام با خودم می‌گم: تو می‌دونی دلم تنگه، دلم می‌سوزه یعنی چی؟! امروز خواستم بیام تو وبلاگ بنویسم:

تو می‌دونی دلم تنگه - دلم می‌سوزه یعنی چی؟!

پست قبلی رو نیگا کردم و دیدم عه، شعر دلتنگی مسعود امامی بوده و من فکر می‌کردم واسه خودمه و هی تکرار می‌کنم، می‌دونی بعضی چیزا اینقدر ملموسه که فکر می‌کنی واسه خودته!

دلتنگی

تو از دنیای بی رحم من تنها چی میدونی

تو از اونجا که میافتی ته دنیا چی میدونی

تو میدونی دلم تنگه

دلم میسوزه یعنی چی

تب بی موقع هر لحظه

تب هر روزه یعنی چی

دلتنگی یعنی دلهره، دلشوره، سردرد

دلتنگی یعنی لعنتی برگرد

دلتنگی یعنی صبح بی انگیزه پاشی

واسه تموم روز بی برنامه باشی

دلتنگی یعنی حرف هیچکی منطقی نیست

گاهی فقط با فکر و رویا روبه را شی

دلتنگی یعنی بیخودی گریت بگیره

انقدر که هرکی دیدتت برات بمیره

دلتنگی یعنی دلهره ، دلشوره ، سردرد

دلتنگی یعنی لعنتی برگردی


+مسعود امامی

قدمت

ما هم که لَه‌لَه نوستالژی... رفت و از پس دیروز آمد.

قوانین طبیعت

گاهی ناخواسته باعث رنجش کسی می‌شوی که دوستش داری و برایت ارزشمند است.

کاش قوانین دنیا کمی عوض می‌شد.

پیر

موهام قرارِ سفید بشن... ریش‌هام چندتایی رو نمایی کردن... و اما بغض!

چهار سال تنهایی

یه پیری می‌گفت: دنیا عاقیت نداره

باس مُرد

می‌گفت: با معرفتا همه مُردن
مگه سعید رو یادت نیست؟!




یه قلب مریض و یه آه غلیض و یه دنیا محالو تو سینم گذاشتی
رفیقم کجایی؟ دقیقا کجایی؟ کجایی تو بی من، تو بی من کجایی؟

ع ش ق

اولین عشق زندگی یک نفر بودن، مسئولیت سنگینیه...

روز قربانی

من اصولا آدم غصه‌خوری هستم، روزها رو تا شب خودم رو عذاب میدم و تازه‌ترها شب‌ها رو هم تا صبح اضافه کردم. استاد می گفت: درد خوبه اما درد کشیدن خوب نیست، می خوام به حرف استاد گوش کنم و فردا اسماعیلم رو قربانی کنم و شاید تموم برنامه آینده کاریم رو به باد بدم و مسیر زندگیم رو عوض کنم.

خدایا من ازت ممنونم بخاطر تموم لحظاتی که هستی و تمام شهامتی که بهم دادی برای تصمیمی که می‌گیرم. فردا پیشکشی برات خواهم آورد و قربانی شدن و نشدن این پیشکش رو به دستان توانمند تو می‌سپارم که تو همان بهترین و مهربان‌ترین تصمیم گیرنده برای من بودی. مثل همیشه تنهام نگذار.

+ نوشتم که یادم بمونه...

تبسم تلخ

زندگی همین است دیگر، انسان انتظار کسی را می‌کشد که هرگز نخواهد آمد.

توقف در مرگ-ژوزه ساراماگو