سکوی پرتاپ

اینجا رو نگاه کن، بالاخره انجام شد. خدایا شکرت...

بالاخره نبردبام رو بالا اومدم. روی دایپ رسیدم. نُک دایپ ایستادم.

اول بهمن، شیرجه خواهم زد.


قرارداد بسته شد و انجام خواهد شد. خوشحالی این لحظه، سبکی امروز و حتی ترس از فردا چقدر برام شیرین هست این لحظه؛ گفتم بنویسم که بمونه تو خاطراتم که خدایا دوست دارم. به خاطر کل سختی‌هایی که دادی و اتفاقاتی که افتاد، می‌دونم هستی... ممنون که برام تعیین مسیر می‌کنی... می‌دونی چقدر خوشحالم که هستی؟ بمون. تو رو به تمام مهربونیت قسم می‌دم اگر حتی روزی جفتک پرت کردم و یادم رفت تو بمون و دست رو از پشتم برندار و بهم بفهمون که تو هستی و همه چیز تو هستی. مرسی خدا... مرسی عزیزم.

نامش گلاره بود

این روزها افتاده‌ام به جان زندگی و دارم گذشته‌ام را ورق می‌زنم و بدجور از لابه لای گذشته از همان بچگی حدودا پنج - شش سالگی اتفاقات را بیرون می‌کشم و دانه دانه با دوستان و همراهانی که هستند بررسی می‌کنم و سعی می‌کنم درستش کنم اگر هم درست نشد، حداقل نگاهش کنم ببینم چه بوده و چه شده که اینطوری شده! این روزها با تمام خوبی این اتفاقات اما روزهای پر اضطراب و استرسی هست، مشاهده کردن کودکی تا امروز اون هم کاملا صادقانه کار خیلی سختی هست.

بگذریم...

لا به لا تمام کارهای نکرده و اشتباهات انجام شده یاد او افتادم، یاد خیلی چیزها از او، بین تمام چیزها فکر کردم چه کارهایی رو با اون نکردم و چه چیز‌هایی رو بهش نگفتم. دلم سوخت. دلم خیلی سوخت. از همه بیشتر دلم سوخت که هیچ وقت بهش نگفتم که من می‌میرم  براش وقتی چشم‌هاش رو از لج ریز می‌کنه و سرش رو کمی خم و بعد با اخم  من رو نگاه می‌کرد و مثلا تنبیه می‌کرد. دلم سوخت که هیچ‌وقت بهش نگفتم واسه بعضی از ادا اطوارهای زنانه‌اش می‌میرم... دلم سوخت.

قصه خرس و ماهی بود انگار

داشتم شاهین نجفی گوش می‌کردم. از اتفاق اینطور شده است که هر وقت آهنگ‌هایش را گوش می‌کنم غمگین می‌شوم. نمی‌دانم چرا؟! فقط غمگین می‌شوم. یک چیزی شبیه همدردی با شعر‌های مهدی موسوی و صدای شاهین در من بیدار می‌شود معمولا...- حالا نام مهدی موسوی هم که می‌آید یاد شهره‌ای می‌افتم که او بود که شهره‌ی شهر بود -  بگذریم. آلبوم ترامادول بود و به آهنگ هر شب رسید... گفت:


دست مرا  از دورهای دووور می گیری / داری تلو... داری تلو... از درد می میری
روحت دو قسمت شد... میان ما ترک خوردی /خوردی به لب هایم... مرا نان و نمک خوردی
بوسیدمت، بوسیدمت، بوسیدمت از دور / هر شب کتک خوردی، کتک خوردی، کتک خوردی


یادم افتاد داشتیم قصه خرس و ماهی را بازی می‌کردیم، به آنجا رسیده بودیم که داشتم تو را با کمربند مثلا کتک می‌زدم و قاه قاه خنده روی لب‌هایمان بود. اون روزها این آلبوم تازه بیرون آمده بود. خواستم فضای حرف زدن را تغییر دهم، پیشنهاد کردم این آهنگ را گوش کنیم، داشتیم لذت می‌بردیم که به اینجا ترانه رسید: هر شب کتک خوردی، کتک خوردی، کتک خوردی... آخ که چقدر دلمان قنج رفت برای هم... چقدر خندیدیم. آن روز و آن لحظه، متاسفانه در حافظه بلند مدت من، تبدیل به خاطره‌ای شد که هر وقت این آهنگ پخش شود یاد او و خاطره‌ی او از ذهنم می‌گذرد. و چه بد که می‌گذرد به همان شکلی که گذشت.

بد

اینجا که هیچ کس هیچ غلطی نمی‌کند. من هم که گاو، کدام شعور؟

هیچکداممان مهم نیستیم دیگر، آن کس که مهم بود رفته است.

همان کس نیامده و بود در افکارم.

چیزت را به من بده، چیزم را بخور، تا مساوات عمل نعره میان من و توست.

گریه کن با بغض‌های من؛ اگر منی بود در درون تو به صداقت...

قسم

چشات از تیر نگاشون فراریه...

یاد بگیرید

گوش کنید و عمل کنید، موفق خواهید شد.

شهره‌ی شهر

بعضی‌ها نمی‌دونن از رابطه چی می‌خوان ولی می‌خوان طرف مقابل کلا هر اوسگل بازی‌ئی درآورد صبوری کنه! و اینجاست که می‌فرماییم: تویی که شهره‌ی شهری به عشق هم ریدن!

جسله دوگاری

خب می‌شه گفت بعد از چهار سال تلاش به جایی رسیدیم که گفتن بیا برای صحبت در مورد هدف بزرگ. جالب بودنش این بود که گفتن. جالبیش این بود که من دیگه دنبالش نبود. جالیش این بود که صدا کردن و خواستن. جالبیش این بود که بعد از شروع اولین قدم و اولین اقدام برای طی شدن راهی طولانی و عمیق این اتفاق افتاد. خدایا، بد و خوب رو بذاریم کنار. واسه همه چی دمت گرم. واسه داده‌هات شکر، واسه نداده‌هات شکر... آهای... شنفتی؟ نوکرتم

نویسنده گمنام

هیتلر

موسلینی

ناپلئون

استالین

همه احمق بودند

کدام مرد عاقلی

به جای بافتن موی معشوقه‌اش

عمرش را صرف جنگ می‌کند؟!

34

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟!