داشتم شاهین نجفی گوش میکردم. از اتفاق اینطور شده است که هر وقت آهنگهایش را گوش میکنم غمگین میشوم. نمیدانم چرا؟! فقط غمگین میشوم. یک چیزی شبیه همدردی با شعرهای مهدی موسوی و صدای شاهین در من بیدار میشود معمولا...- حالا نام مهدی موسوی هم که میآید یاد شهرهای میافتم که او بود که شهرهی شهر بود - بگذریم. آلبوم ترامادول بود و به آهنگ هر شب رسید... گفت:
دست مرا از دورهای دووور می گیری / داری تلو... داری تلو... از درد می میری
روحت دو قسمت شد... میان ما ترک خوردی /خوردی به لب هایم... مرا نان و نمک خوردی
بوسیدمت، بوسیدمت، بوسیدمت از دور / هر شب کتک خوردی، کتک خوردی، کتک خوردی
یادم افتاد داشتیم قصه خرس و ماهی را بازی میکردیم، به آنجا رسیده بودیم که داشتم تو را با کمربند مثلا کتک میزدم و قاه قاه خنده روی لبهایمان بود. اون روزها این آلبوم تازه بیرون آمده بود. خواستم فضای حرف زدن را تغییر دهم، پیشنهاد کردم این آهنگ را گوش کنیم، داشتیم لذت میبردیم که به اینجا ترانه رسید: هر شب کتک خوردی، کتک خوردی، کتک خوردی... آخ که چقدر دلمان قنج رفت برای هم... چقدر خندیدیم. آن روز و آن لحظه، متاسفانه در حافظه بلند مدت من، تبدیل به خاطرهای شد که هر وقت این آهنگ پخش شود یاد او و خاطرهی او از ذهنم میگذرد. و چه بد که میگذرد به همان شکلی که گذشت.
یک عالمه قلب شکسته ی واتس آپی
این واتس آپی نبود
این اصن معلوم نبود کجایی بود...
همه چیز دروغ بود فکر میکنم
حیف
اما قشنگی زندگی به اتفاقات غیرمنتظره اییه که پیش رو داریم امید که روزهای پیش روت مملو از خاطرات خوشتر با ماندگاری بالا باشه (:
مرسی مامان نازدونه ها مهربون
سلام آقای آرام
خیلی وقت بود نیمده بودم اینجا
و از آرامی درآمدید.
خوشحالم دوباره به اینجا سر زدید براتون آرزوی موفقیت می کنم.
مرسی... خوشحالم که تو هم هستی هنوز