بعضی وقتا
بیهودگی ... تازه اولِ یه راهه!
من خیلی از راهها رو
نرفته ... میونبُر زدهم
بعد فهمیدم بیهودهگی، اولِ بیهودهگیه!
البته من طوری زندگی کردهم
که انگاری فقط یه توکِ پا اومدی، رفتی وُ
یه رویا ...، خلاص!
"ریرا" ... یه رازه، یه خوابه، یه رویا ...!
یه روز رفت و رفت تا رسید سرِ چشمه.
بعد اسمش و گذاشتن یه چیزی که خیلی عجیب!
منم اومدم یه سطر نوشتم بالایِ کوچهتون
یه خطِ خوشکل ... از اینجا تا ... هوو!
راستی مگه میشه کلمهها رو ...؟
بعضیا پشتِ سرِ ستاره هم حرف میزنن
خُب بزنن
این بعضیا همیشه بودهن، اصلا هستن،
اگه غیر از این بود
تعجب من که معنی نداشت!
واقعا میگم
میخواستید، یعنی انتظار داشتید
این بعضیا چهکار میکردن؟
میدونی چیه؟!
کسی که بدخواه نداره
آدم خوبی نیست
یه جای کارش میلنگه!
خداوکیلی خودتون بگین
این رسمشه که بعضیا ... ها
اون وقت ما ... نه آره!؟
من از لطفِ شما ممنونم
ولی این دستمزدِ اون همه مکافاته که کشیدهم!
به خدا این قصهی عشق
عجب حکمتی داره!
خیلی هم وقت نداریم
تو صحبتِ اولم گفتم که من مسافرم
ولی راستیاش ... حالا که نگاه میکنم
میبینم همهمون مسافریم
من دست و نباختم!
یه روز غروب، یه نفر اومد طرفای تجریش
گفت: میایی بازی؟
گفتم: ها!
تو همون دستِ اول، بُر نخورده، گفت: دل!
عجب حکمی کرده ...!
باختم، تا قیامِ قیامت!
حالا خستگیای خیلیا رو
پای من مینویسن
حساب که میکنم
میبینم ... هیچ، وِلِش کن!
من همیشهی خدا
از همون بچهگی فکر میکردم
همین فرداست که بمیرم،
همین طورم شد، عین بعضی شبتابا
یه روز مُردهم، یه روز دیگه، بپا داره باد میاد!
گفتم که!
همیشه میترسم یه جایی، یه زمانی
یه چیزی رو فراموش کنم
یه چیزی رو جا بذارم
میترسم وقت نکنم که سیرِ سیر به این شکوفهها نگاه کنم.
همهی عمر، یعنی یه عمرِ تمام
نگرونِ همین روزا بودهم
که یههو بفهمم ای دل غافل
پس منم مسافر بودم و هی بیخیال ...!؟
چقدر دلم میخواد سیگار بکشم
ولی هُدی هنوز بچهست
نسیما تازه داره یه سوالای عجیبی میکنه
باید زنده بمونم، فقط یکی دو صباحِ دیگه!
میرم قدم میزنم
باید نَفَس بکشم، اینطوری ... عمیق، کاملا مثلِ عشق!
من نمیدونم
واقعا نمیدونم که یه کَندوی کوچولویِ عسل بهتره،
یا یه دشتِ بزرگِ نیشکر!
عزیزم، نورِ دودیدهم، اصلا مُعَطَر، ترانهی من!
صمیمانه میگم، دلم همینه که مونده لابهلایِ این همه کلمه
میخواد بگه دوستت دارم
که دوستت میدارم!
ولی یه کاری کردی که حالا میگن من شاعرم
قدِ یه هوای نَمنَمی!
حالا چقدر وقتمون تنگه
تو پیشِ خودمی، همینجا، تو خاطرههام
لابهلای روزنامه، ظرف و ظروف،
کُنجِ کتاب و خطِ هرچی هوای خوش.
میبوسمت، هی میبوسمت تا دوباره برگردم به زندگی!
سالِ نو مبارک ... ماه!
سالِ نو مبارک ... آرزوی سلامتی!
آرزویِ هرچه دلت بخواد،
از طرفِ خودم، همین لیمویِ دوساله،
همین بارونِ نه خستهی خوبِ خودم،
یه طوری مینویسم
که بتونی بشنوی، اصلا ترانه همینه!
مواظبِ پولای عیدیت باش،
مرتب بشمارشون تا برسیم سرگردنهی امامزاده هاشم!
باد راهِ خودشو میره
سنگریزهها با این آب زلال ... خیلی آشنان
من وصیت کردهم یه جایی هست
که بو گُل میاد
منو ببرن اونجا
دور تا دورش وُ کوه گرفته
من اولادِ آب و کلمه و نعنام
حالا درسته که خستهم
ولی حرف نمیزنم،
فقط تعجبم اینه که چرا دنیا رو
بوی کلید وَر داشته،
این همه قفلِ زنگزده رو میخوان واسه چی؟
هیچ فکر کردین ... ببینین چقدر کلید تو دست و بالِ این مَردمه!
عجیبه
بزن بریم ... "ریرا"!
میخوام آواز سَر بدَم تو این کوچهها
کوچههای ماه و دختر و یه عطرِ خیلی خوش!
همه چیز درست میشه
من قول میدم به خدا
من دارم زندگی میکنم
من زود برمیگردم،
خودش گفت،
حالا هزار سالِ تمومه که رفته
که دیگه برنگشته
نه باد میاد
نه عطرِ باغ اناری!
حال و روزم بَد نیست
خَرابم، بیحوصله، بهونهگیر،
دیگه هیچ صفایی نداره اینجا بنشینی
دستاوردهای عظیمِ در تنگنایِ این همه در رابطه ...!
زرشک!
باقلا هم هست،
بار زدهن دارن میبَرَن سمتِ ساوُجبُلاغ!
من باید سکوت کنم
آره واقعأ
چقد پستهای این چندماه اخیرتون حرف دله... واقعیه نه چیزی ک صرفن برای نوشتن نوشته شده باشه
+"دل برید" منظورتون بود توی این پست دیگه؟ یه دال اضافه داره انگار
اره . درستش میکنم .ممنون
اگه شدنیه پس چرا معطلی (:
...
بعضی وقتا
بیهودگی ... تازه اولِ یه راهه!
من خیلی از راهها رو
نرفته ... میونبُر زدهم
بعد فهمیدم بیهودهگی، اولِ بیهودهگیه!
البته من طوری زندگی کردهم
که انگاری فقط یه توکِ پا اومدی، رفتی وُ
یه رویا ...، خلاص!
"ریرا" ... یه رازه، یه خوابه، یه رویا ...!
یه روز رفت و رفت تا رسید سرِ چشمه.
بعد اسمش و گذاشتن یه چیزی که خیلی عجیب!
منم اومدم یه سطر نوشتم بالایِ کوچهتون
یه خطِ خوشکل ... از اینجا تا ... هوو!
راستی مگه میشه کلمهها رو ...؟
بعضیا پشتِ سرِ ستاره هم حرف میزنن
خُب بزنن
این بعضیا همیشه بودهن، اصلا هستن،
اگه غیر از این بود
تعجب من که معنی نداشت!
واقعا میگم
میخواستید، یعنی انتظار داشتید
این بعضیا چهکار میکردن؟
میدونی چیه؟!
کسی که بدخواه نداره
آدم خوبی نیست
یه جای کارش میلنگه!
خداوکیلی خودتون بگین
این رسمشه که بعضیا ... ها
اون وقت ما ... نه آره!؟
من از لطفِ شما ممنونم
ولی این دستمزدِ اون همه مکافاته که کشیدهم!
به خدا این قصهی عشق
عجب حکمتی داره!
خیلی هم وقت نداریم
تو صحبتِ اولم گفتم که من مسافرم
ولی راستیاش ... حالا که نگاه میکنم
میبینم همهمون مسافریم
من دست و نباختم!
یه روز غروب، یه نفر اومد طرفای تجریش
گفت: میایی بازی؟
گفتم: ها!
تو همون دستِ اول، بُر نخورده، گفت: دل!
عجب حکمی کرده ...!
باختم، تا قیامِ قیامت!
حالا خستگیای خیلیا رو
پای من مینویسن
حساب که میکنم
میبینم ... هیچ، وِلِش کن!
من همیشهی خدا
از همون بچهگی فکر میکردم
همین فرداست که بمیرم،
همین طورم شد، عین بعضی شبتابا
یه روز مُردهم، یه روز دیگه، بپا داره باد میاد!
گفتم که!
همیشه میترسم یه جایی، یه زمانی
یه چیزی رو فراموش کنم
یه چیزی رو جا بذارم
میترسم وقت نکنم که سیرِ سیر به این شکوفهها نگاه کنم.
همهی عمر، یعنی یه عمرِ تمام
نگرونِ همین روزا بودهم
که یههو بفهمم ای دل غافل
پس منم مسافر بودم و هی بیخیال ...!؟
چقدر دلم میخواد سیگار بکشم
ولی هُدی هنوز بچهست
نسیما تازه داره یه سوالای عجیبی میکنه
باید زنده بمونم، فقط یکی دو صباحِ دیگه!
میرم قدم میزنم
باید نَفَس بکشم، اینطوری ... عمیق، کاملا مثلِ عشق!
من نمیدونم
واقعا نمیدونم که یه کَندوی کوچولویِ عسل بهتره،
یا یه دشتِ بزرگِ نیشکر!
عزیزم، نورِ دودیدهم، اصلا مُعَطَر، ترانهی من!
صمیمانه میگم، دلم همینه که مونده لابهلایِ این همه کلمه
میخواد بگه دوستت دارم
که دوستت میدارم!
ولی یه کاری کردی که حالا میگن من شاعرم
قدِ یه هوای نَمنَمی!
حالا چقدر وقتمون تنگه
تو پیشِ خودمی، همینجا، تو خاطرههام
لابهلای روزنامه، ظرف و ظروف،
کُنجِ کتاب و خطِ هرچی هوای خوش.
میبوسمت، هی میبوسمت تا دوباره برگردم به زندگی!
سالِ نو مبارک ... ماه!
سالِ نو مبارک ... آرزوی سلامتی!
آرزویِ هرچه دلت بخواد،
از طرفِ خودم، همین لیمویِ دوساله،
همین بارونِ نه خستهی خوبِ خودم،
یه طوری مینویسم
که بتونی بشنوی، اصلا ترانه همینه!
مواظبِ پولای عیدیت باش،
مرتب بشمارشون تا برسیم سرگردنهی امامزاده هاشم!
باد راهِ خودشو میره
سنگریزهها با این آب زلال ... خیلی آشنان
من وصیت کردهم یه جایی هست
که بو گُل میاد
منو ببرن اونجا
دور تا دورش وُ کوه گرفته
من اولادِ آب و کلمه و نعنام
حالا درسته که خستهم
ولی حرف نمیزنم،
فقط تعجبم اینه که چرا دنیا رو
بوی کلید وَر داشته،
این همه قفلِ زنگزده رو میخوان واسه چی؟
هیچ فکر کردین ... ببینین چقدر کلید تو دست و بالِ این مَردمه!
عجیبه
بزن بریم ... "ریرا"!
میخوام آواز سَر بدَم تو این کوچهها
کوچههای ماه و دختر و یه عطرِ خیلی خوش!
همه چیز درست میشه
من قول میدم به خدا
من دارم زندگی میکنم
من زود برمیگردم،
خودش گفت،
حالا هزار سالِ تمومه که رفته
که دیگه برنگشته
نه باد میاد
نه عطرِ باغ اناری!
حال و روزم بَد نیست
خَرابم، بیحوصله، بهونهگیر،
دیگه هیچ صفایی نداره اینجا بنشینی
دستاوردهای عظیمِ در تنگنایِ این همه در رابطه ...!
زرشک!
باقلا هم هست،
بار زدهن دارن میبَرَن سمتِ ساوُجبُلاغ!
من باید سکوت کنم
سید علی صالحی ...
خوبی رضا؟ (:
خوبی رضا؟ (:
شکر خدا...
نوچ