:-)

از تصادفم هیچی یادم نیست. اما دردهای بعدش رو خوب یادمه. دردهایی که آرزو می‌کنم دشمنای من که هیچ حتی دشمنای اسلام هم تجربشون نکنن. دردهایی که هنوز هم باهامه. دردهایی که خیلی چیزا رو بهم یاد دادن. خیلی چیزا رو بهم فهموندن.

  


آهنگ تیتراژ برنامه «زنده باد زندگی» رو گوش میدم و می‌نویسم. با یه دست می‌نویسم. ‌سخت می‌نویسم. اما می‌نویسم که بمونه تو تاریخ ذهنم که من با تمام دردهام آدم خوشبختی‌ام. خوشبختم که کسایی اطرافم هستن که دوستم دارن. کسایی که فهمیدم بودن و نبودنم چقدر واسشون مهمه...

از مامان و بابا و حتی خواهری که جونش در میاد از دوست داشتنش بگه اما دوسم داره بگذریم، چون تو کلمات نمی‌شه ازشون گفت و نوشت. عمو و عمه و بچه‌هاشون. خاله و دائی و پسر و دختر خاله‌ها و دائی‌هایی که همش کنارم بودن، کنارم هستن. می‌نویسم که یادم بمونه منصور و خانواده‌اش شب تصادف تا صبح بالا سرم بودن. می‌نویسم که یادم بمونه پسر دائی با اون همه مشغله‌ی کاری که فقط من می‌دونم؛ همش کنارم بود، می‌نویسم از بوسه‌هایی که به پیشونی خونیم میزد. از گوسفندی که واسه سلامتیم قربونی‌ کرد. از... می‌نویسم از یوسف که تمام سختی‌های شرکت رو تنهایی به دوش می‌کشه تا اون همه سال زحمتای من به باد نره. می‌نویسم که یادم بمونه مهدی آریان ترسید که رفیقش رو از دست بده، که مهدی گریه کرد چون تنها کسی که خیلی مهدی رو دوست داشت خونی روی تخت افتاده بود و درد می‌کشید. می‌نویسم که یادم بمونه محسن بخشنده جگرش سوخت و تا صبح بالا سرم بیدار بود. می‌نویسم از حمید رضا... از حمید رضا و باز هم از حمید رضا...

بنویسم از علی‌ شاکر، از آقا سعید، از علی حسنی، از حمید محمدیان، از مهدی عباسی، از حسین مهدیون، از مهدی یعقوبی... بنویسم از تموم کسایی که از دور و نزدیک زنگ زدن.. و حتی کسایی که فقط لایک زدن ترکیدن منو.

بنویسم از نرگس عزیز، سیاه‌ترین دختر مهربون دنیا، که چشامو باز کردمو دیدم بالای سرم اشک می‌ریزه و هر قطره اشکش آب روی آتیش دردهام بود.

اینا رو نوشتم که یادم بمونه تو روزای سختی و دردناک تنها نبودم و کلی دوستای خوب و مهربون کنارم بودن که بودنشون دردهام رو تسکین می‌داد. نوشتم. نوشتم و آرزو کردم هیچ وقت بد نبینید، اما تو خوشی‌هاتون همیشه مهربونی‌هاتون رو یادم می‌مونه و کنارتون خواهم بود. من این روزا جز خدا و یه قلب بزرگ برای دوست داشتن هیچی ندارم. خدای من پشت و پناهتون و قلبم خونه‌ی همتون.

نظرات 13 + ارسال نظر

کلاغ تنها 1393/03/11 ساعت 01:44

خدارو شکر که انقدر آدمهای دوست داشتنی کنارت هستند و باید بگم چقدر خوشبختی که میدونی آدمهایی هستند که تو رو فقط برای خودت میخواند ..پرشان تو واقعا خوشبختی همینکه هستند و تنها نیستی یعنی خوشبختی:-)

آره. اینو خوب فهمیدم

مهری 1393/03/11 ساعت 10:12 http://barani1211.blogfa.com

پس خیلی هاروتاالان ندیدگرفته بودی و خوبه که

فهمیدی تنهانیستی ...حالابهتری یانه اقارضا؟

دردها که هنور هستن. اما خوبم و خوب تر میشم.

چه اتفاق بابرکتی بود(.
اون قسمتی که در مورد دوستتون آریان نوشته بودید خیلی بانمک بود
به امید سلامتی کاملتون (:

مرسی...
برکت دیدن روی خدا بود

ملکه 1393/03/11 ساعت 11:42

سلام
بهتر شدی ؟ ان شاالله که زودتر خوب بشی و این روزها خیلی برات سخت نگذره
خوشحالم که این همه آدم خوب و مهربون اطرافت هستند
ببینم مگه خدای تو با خدای بقیه فرق داره که میگی خدای من پشت و پناهشون
این روزها تو بهترین و بزرگترین چیزها رو داری
آدمهای مهربونی که ازشون گفتی ،همه از لطف خداست که داری
در پناه حق

آره. خدای من خیلی مشتیه

آرام 1393/03/11 ساعت 13:36

این خیلی خووبه...

تراژدی وقتیه که آدم مطمئن باشه بود ونبودش فرقی واسه کسی نداره...رسیدن به این اطمینان فقط قلب آدمو از درد هر روز فشار میده

میدونم هر کس تنهایی خودش رو داره اما تنهایی وقتیه که بابا ومامانت واسه همیشه نباشن.تنهایی دردناکیه وقتیه که تنها کسی که قلبت به نامش سند خورده وسالها عاشقانه به حسات نسبت بهش وفا کردی خیلی راحت عذرت رو بخواد.تنهایی وقتیه که بدونی فقط یه موجود کوچیک معصوم که هیچ کاری از دستش برنمیاد تنها پشت و پناه روزاته...

خوشحالم که خطر رفع شده وخوشحالم که آدمایی رو تو زندگیت داری که تا دم مرگ تنهات نمیذارن...این دل آدمو قرص میکنه....

آره... تازه فهمیدم تا دم مرگ اینا هستن و بعدش هم خدا...

خانم یک هفتم... 1393/03/11 ساعت 14:37

راضیم ازت
خیلی راضیم
و بی اندازه خوشحالم:)


زنده باد عمو لصا:)))))

خدا رو شکر که هستن
خدا رو شکر که هستی...

ممنون

Shadi-X 1393/03/11 ساعت 21:47 http://sensitive-x.blogfa.com/

خدایا شکرـت :))
حال ـت رو به بهبودی ِ ، خوش ـآلم !! انگار ی لیوان آب با طعم ِ " آخیـــش " ریختن رو سرـم ..
استراحت کن ، خوب ِ خوب شی ایشالا

- جز دعا ، کاری از دست ِ ما برنمیاد ! دعاـت میکنم شخصاً .. :)

محبت میکنی.
ممنون

خوشحالم که حالت بهتر شده و خوشحال تر اینکه آدمایی و کنارت داری که دوست دارن و تنهات نمیزارن :)
خواهرا همیشه عاشق داداش شون هستن حتی اگه به زبون نیارن...

ممنون.
اره میدونم

اوه چه تجریه ی سختی رو از سر گدروندی...امیدوارم دردات زود خوب شن

ema 1393/03/14 ساعت 03:15

خدارو شکر .....

سبحان الله
من شنیده بودم بادنجون بم افت نداره
پس استثناشم هست :D
خدا رو شکر سالمی
من هی دارم خوشحالتر میشم
می ترسم برم پایین تر از مطالبت و هی خبرای شگفت انگیزتر ببینم !!
خدایی میدونستم تصادف کردی واست کمپوت اناناس می اوردم اخه زودتر ادمو خوب می کنه .. من کلا یت هام همیشه خیر و خوبه :D
برات ارزوی سلامتی خیلی فوری و اورژانسی میکنم
طوری که بتونی هنوز تیر نشده تو مسابقه دوی 2500 متر نفر سوم شی اخه اول شدن خداوکیلی بعیده .. نه بخاطر مسیر یا شرایط بعد ازتصادف ها .. فک کنم اضافه وزن داری اخه :D
اصن به من چه خب .. اول شو تلاش کن من که خسیس نیستم ایشششششششش
[الحمدلله بخیر گذشته تصادفت .. خیلی ناراحت شدم ولی همین که خوب و خوبتری باعث ارامش خاطره رفیق .. زود خوب شو این ی دستوره!! ]

من دارم می دووم الان... واستا نفسم در بیاد بعد با هم حرف میزنیم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد