با سلام و یک صد وپنجاه بدرود...
آقا من بر علوم کامپیوتری، واقف شدم و خودم الان بلدم که کامنت بگذارم.
این رفیق قبلی من از وقتی شما به آقای هاشمی آن نصبت نا روا را دادید، خیلی از دست شما عصبانی است، کردش بزنی خون ازش در نمی آید...دو شبه دارد گریه می کند و عربده می زند!
جزئیات را هم اصلا فراموش نمی کند!
ببینم و کی وقت داری باهم یک کافی شاپ بریم، من از شما خیلی خوشم آمده
سلام و درود... والا شما یک سلام گفتید و یکصد و پنجاه بدرود، و تا آنجا که من می دانم بدرود در ادبیات ما هم خانواده خداحافظیست.
اون رفیق شما خیلی سطحی نگاه کرده که عصبانیه، در ضمن گردن گنجشک رو هم بزنی خون میاد چه برسه به رفیق شما. بگید گریه نکنه. من ضمن علاقه زیاد به آقای هاشمی، و برخورد بسیار نزدیک با شخص خودشون اون حرف رو زدم. علاقه ما به آقای هاشمی و زحماتی که برای این مرز پرگهر و حفظ تمام خطوط مرزی این خاک عزیز در دوران جنگ و سردار سازندگی و اینا بودنشون بر هیچکس پوشیده نیست... ولی، اما داره... که این اما رو همه دارن... شما زیاد غصه نخور! دعوت هم بکنی ما کافی شاپ که نه اما رستوران میاییم
درود...
برای هر کسی ، همیشه ، لبخند یک نفر خلاصه ی تمام خوبی هاست... خیلی خوب نوشتی...امیدوارم همیشه بهتون لبخند بزنه و البته لبهای شما هم سرشار از خنده باشه هر چند این روزها کار سختی شده
موفق باشید
آقا سوء تفاهم شده!
پس شما هم به آقای هاشمی علاقه مند هستید، این فرح بخش نامرد، برای من ورانه توضیح داده!
پدر پدر سوخته اش را در میارم، از وقتی علوم کامپیوتری را نزد ما آموخته...دارد چاچول بازی در میاورد!
رفته با همه قرار کافی شاپ گذاشته... حتی با بعضی خانم ها!!!
پرونده اش را می فرستم، برای آقای "محسنی اژه ای".
می شناسید که بسیار مرد شریف و مهربان و عدالت پیشه ای است آقای اژه ای، می دهم پوست از سر این فرح بخش پدر سوخته بکنند.
با سلام و یک صد وپنجاه بدرود...
آقا من بر علوم کامپیوتری، واقف شدم و خودم الان بلدم که کامنت بگذارم.
این رفیق قبلی من از وقتی شما به آقای هاشمی آن نصبت نا روا را دادید، خیلی از دست شما عصبانی است، کردش بزنی خون ازش در نمی آید...دو شبه دارد گریه می کند و عربده می زند!
جزئیات را هم اصلا فراموش نمی کند!
ببینم و کی وقت داری باهم یک کافی شاپ بریم، من از شما خیلی خوشم آمده
سلام و درود...
والا شما یک سلام گفتید و یکصد و پنجاه بدرود، و تا آنجا که من می دانم بدرود در ادبیات ما هم خانواده خداحافظیست.
اون رفیق شما خیلی سطحی نگاه کرده که عصبانیه، در ضمن گردن گنجشک رو هم بزنی خون میاد چه برسه به رفیق شما.
بگید گریه نکنه. من ضمن علاقه زیاد به آقای هاشمی، و برخورد بسیار نزدیک با شخص خودشون اون حرف رو زدم.
علاقه ما به آقای هاشمی و زحماتی که برای این مرز پرگهر و حفظ تمام خطوط مرزی این خاک عزیز در دوران جنگ و سردار سازندگی و اینا بودنشون بر هیچکس پوشیده نیست...
ولی، اما داره...
که این اما رو همه دارن...
شما زیاد غصه نخور! دعوت هم بکنی ما کافی شاپ که نه اما رستوران میاییم
درود...
برای هر کسی ، همیشه ، لبخند یک نفر خلاصه ی تمام خوبی هاست... خیلی خوب نوشتی...امیدوارم همیشه بهتون لبخند بزنه و البته لبهای شما هم سرشار از خنده باشه هر چند این روزها کار سختی شده
موفق باشید
موتوشکرم دوست عزیز
آقا سوء تفاهم شده!
پس شما هم به آقای هاشمی علاقه مند هستید، این فرح بخش نامرد، برای من ورانه توضیح داده!
پدر پدر سوخته اش را در میارم، از وقتی علوم کامپیوتری را نزد ما آموخته...دارد چاچول بازی در میاورد!
رفته با همه قرار کافی شاپ گذاشته... حتی با بعضی خانم ها!!!
پرونده اش را می فرستم، برای آقای "محسنی اژه ای".
می شناسید که بسیار مرد شریف و مهربان و عدالت پیشه ای است آقای اژه ای، می دهم پوست از سر این فرح بخش پدر سوخته بکنند.
عین ساواکی ها برخورد میکنی ها
چقدر زیبا
مرسی
آخی
چ حسی خوبی
امروز خیلی از وبایی رو که قبلا میخوندم پیدا کردم
خوشال شدم دیدم باز مینویسی :)
مرسی :-)
هیچ چیزی از تو جزئی نیست که بتوان فراموش کرد
ساواک؟!
منظورت چی بود؟!!!
باید توضیح بدهی؟
ای بابا بی خیال الان باز شروع میشه
آقا ببخشید
چرا بابا فراموش میشه
بذار اسدواچ کنی ...
من کلا تخم نفاق می ریزم!
کاره خوبی میکنی
راست است این داستان!
تو را می بینم، می بوسم؛
می فهمم آنچه را نمی گویی...
بسیار بسیار هم خوب