شغل عاشقی

من اشتباه کردم. من برای اینکار ساخته نشدم. هر چقدر هم موفق و ثابت قدم توی این کار باشم، هر چقدر هم بهترین و شاخ‌ترین پخش کننده تو این صنف باشم، این کار برای من نبود. من باید یه شاعری، نقاشی، نوازنده‌ای، بازیگری چیزی می‌شدم. هر چند تو هیچکدومشون مهارت ندارم اما باید یکی از این‌ها رو به عنوان حرفه انتخاب می‌کردم. من با هر بحران اقتصادی سُست می‌شم، خالی می‌شم، اینقدر بهم فشار میاد که می‌خوام بزارم و برم. برم یه جای دور و ساز بزم، یا شعر بگم یا بشینم نقاشی بکشم، هر چند بیشتر از چشم چشم دو ابرو بلد نیستم اما این کارا یا حداقل فکر کردن به این کار آرومم می کنه. یه کار دیگه هم می‌تونم بکنم! فکر کردن به کسائی که دوسشون داشتم. اما اینکار من رو غمگین می‌کنه، چون تموم کسائی که دوسشون داشتم امروز نیستن. از تموم آدم‌هایی که اومدن و رفتن و حسی بینمون بوده این‌ روزا فقط مهدی مونده. مهدی، که اونم معلوم نیست تو این شلوغی‌ها و درگیری‌هایی که در آینده برای هر دومون اتفاق خواهد افتاد می‌مونه یا نه! دلم تنگ می‌شه واسه همه‌ی آدم‌هایی که از 18 سالگی اومدن و توی 28 سالگی نیستن و تنها و آروم آروم دارم 29 سالگی رو شروع می‌کنم. تنها دلخوشیم این هست که شاید یکی یه روز بیاد که بمونه. بمونه و هم من، هم اون قبول کنیم که تفاوت‌ها و گند اخلاقی‌هایی که داریم رو باید تحمل کنیم.
توصیه می‌کنم برید دنبال اون کاری که دوستش دارید. اون کار رو اگر پیدا کردید دیگه وقتی تنهای تنها شدید دلتون خالی نمی‌شه که هیچی ندارید. حداقل کاری رو که دوست داشتید انجام دادید.

نظرات 16 + ارسال نظر
آرام 1392/12/14 ساعت 19:55

اولین باری که اومدم وبلاگت...صدای سنتوری که خودت زدی رو گذاشته بودی برای همین بود که ماندگار شدی ...
من فکر میکنم در کنار این کار اقتصادی به علاقه هاتم برسی اینجوری می تونی بار خستگیاتو بندازی رو دوش هنرت...

وقت ندارم
نه واسه خودم
نه واسه هنرم
میدونی که!

سین :) 1392/12/14 ساعت 19:58 http://sin-mim-nun.blogfa.com

یکی از معدود کسایی که وقتی نظر می ذاره من لبخند می زنم ناخودآگاه شمایی ! :)

این حرفت در مورد رشته ی تحصیلی هم صدق می کنه ، حس کردم که می گم !!

یکی از کسائی که با لبخند وبلاگش رو باز میکنم هم شمائی، البته خودآگاه، چون با علاقه میام وبلاگی که خیلی دوستش دارم.


بله
من اشتباه کردم که کامپیوتر خوندم
من کلا اشتباه کردم

مهری 1392/12/14 ساعت 20:28 http://barani1211.blogfa.com

اشتباهات زندگیم کم بودچون درگیرخیلی موضوعات بحرانی بودم که نمیذاشت جزخودش به چیزدیگه ای فکر
کنم اماحالاکه خودمموخودم وکمی اوضاع خوبه..دارم یه
اشتباه بزرگی رومرتکب میشم که نمیتونم بگم چیه ولی
فعلادرحال حاضرشده مرحم زخمم و دوای روزایی که حالم خیلی بده...میدونی رضا..یه جاهایی به انتخاب خودت هست یه جاهایی به اجبارزمانه ..من ازاین تیکه ش
حالم بهم میخوره که فعلانمیتونم اززیراجبارش دربیام
امیدوارم یه روزی هم اونی که بهت میرسه تاآخرش باهات بمونه هم کاری روپیداکنی که توش دغدغه نیست

داشتم فکر میکردم این محرم زخم که میدونی خیلی هم اشتباهه اگه مواد مخدره بگو ما هم بیاییم با هم مصرف کنیم
اما اگه یه آقا پسره که ما بریم... اهلش نیستیم


یه روز خوب میاد مهری..

H.K 1392/12/14 ساعت 20:46

من مطلب شما را خواندم، حقیقتش نظر خاصی ندارم ولی آن را یک بار برای جناب"فرح بخش" خواندم.(آقا فرح بخش شخصی است که همیشه کنار من می نشیند حتی داخل هواپیما).
ایشون گفتند که فکر کنم جوانک را خیال وخامی بر داشته از طرف من بگو "خاک شیر" زیاد بخورد، یک سر هم به پا بوس امام رضا برود.
(نسخه های "فرح بخشی است دیگر)!!

با اینکه مدتی از عقاید مذهبی دور بودم
اما پا بوس امام رضا رفتن را ترجیح میدهم به خوردن خاک شیر...
از شما و آقای فرح بخش هم ممنون که وقت گذاشتید و در مورد آقای آرام صحبت کردید و نتیجه را اطلاع دادید

Shadi-X 1392/12/14 ساعت 20:50 http://sensitive-x.blogfa.com/

میدونی ؛ من ـم وقتی لابه لای آدم ـآی دورـم پی اون ـآیی ـم که دوسشون دارم ُ نیستن ، ندارم ـشون این روزـآ ، بدجوری تو ذوق ـم میزنه و ناراحت ـم میکنه ! واسه همین ، همیشه فراری بودم از فک کردن به اون ـآ .. به خوب ـآی زندگی ـم !
گفتم همیشه ! اما در نرفتم ُ گیــــــــر اُفتادم عجیب ! تو چنگال اون افکار !!

- : ))

فرار کن از دست افکار از دست رفته..
خطرناکه حسن

مهری 1392/12/14 ساعت 21:32 http://barani1211.blogfa.com

اتفاقاحدس می زدم فکرکنی اشتباه بزرگم مصرف مواد

مخدره دومی هم نیس حدسشم آسون نیست

کارهای سخت واسه آدمای بزرگ هست
حدس های سخت هم همینطور
ما این کاره نیستیم

خب الان من نمونه ی آدمی هستم که به توصیه ی آقای آرام به شدت عمل کرده و حالش خوش است:)

آدمایی که دوسشون داری و دیگه نیستن هم که تکلیفشون روشنه:)

در مورد اون "یکی" هم باید بگم که نازنین سلام رسوند:))))))

نازنین سلامت باشه
خیلی ارادت داریم بهشون این روزا

با دو جمله ی آخر کاملا موافقم، منم همیشه حسرت همینو میخورم که دنبال علایقمو مصرانه نگرفتم و انتخاب های مهم زندگیمو نسنجیده انجام دادم!
متاسفانه خاصیت زندگی طوریه که یه اشتباه علاوه بر اینکه قابل برگشت نیست تمام مسیر آینده رو هم تحت الشعاع قرار میده... عمر زود میگذره و فرصت ها هم همینطور..

کاشکی میشد آدم دوبار زندگی کنه...
همین الان یه پست اومد تو ذهنم می نویسم

رایان 1392/12/15 ساعت 00:34 http://bekhab.blogfa.com

کاشکی زندگی یه جوری بود که همه ی آدما میتونستن هرکاری که دلشون می خواد رو انتخاب کنن.
کاشکی این قدرت انتخاب و اختیاری که ما داریم زورش به جبر زندگی می چربید
...
..
.

بعضی وختا هم می چربه ها
مثلا تو و علی تصمیم میگیرید تنهائی برید سفر و منو بپیچونید
بعد تو قاه قاه میخند؟!

سجل 1392/12/15 ساعت 01:46 http://3jeld.blogfa.com

خب الان من دیگه چس ناله نمی کنم که کسی نیست البته به درک که نیست من باب توصیه ی تو باس برم دنیال کاری که دوسش دارم که اونم به چشم




یکی از دلایلی که برات نظر می ذارم همین آیکنای بلاگ اسکای هست

داشتم فکر میکردم که چرا اینقدر شکلک تو کامنتت هست که آخرش فهمیدم :))

ملکه 1392/12/15 ساعت 02:01

دوستای مجازی هم که حساب نیستند
بعدم حدود 5 ماه دیگه مونده تا 29 سالگی رو شروع کنی
رضا خیلی غصه نخور که کارهایی که دوست داشتی رو انجام ندادی چون اگر هم انجام میدادی، بازم با الانت فرق چندانی نداشت
آدم در هر شرایطی که تنها بشه بازم تو دلش خالی میشه
فقط به این فکرکن که تو تنها آدمی نیستی که این حس و حال رو داره
اینطوری تحمل تنهایی برات راحتر میشه

آره
من تنها کسی نیستم...
اما جزو معدود کسائی بودم که میخواستم خورشید و با دست بگیرم.

pook... 1392/12/15 ساعت 03:08

cheghad bad ke vase khodet zaman nadari...

آره
خیلی بد...

پولی که از شغل عاشقی بدست میاری دیگه کفاف خرجهای سنگین عشق رو نمیده چه برسه به خرج زندگی
پخش کنندگیت رو بچسب که عاشقی خربزه ست((:

منم همین فکر رو کردم که اومدم اینوری

یاس وحشی 1392/12/16 ساعت 20:53

آخ رضا... این پستت من رو کشت...

می دونی که تا 30 چیزی نداریم؟ 30 یعنی رسماً می میریم... از درون می پُکیم. پیری ِ مطلق. فکر کن سی سال می گذره و هنوز کسی نیست که بشه بهش گفت من خسته ام. من مصرف شده ام. من داغونم...
سی سال تنها موندن خیلیه... منظورم ازدواج و اینا نیست. کسی که باید باشه نیست. تنهایی درونیه. مهم نیست آدمای ِ دورت چند نفر باشن.
دلم برای ِ خدا می سوزه. ما میگیم اجبار بود، تقدیر بود. اون چی؟ بگه چی شد که تنها شد؟

اون خودش خواست
و ما
اسیر سالهای سی هستیم و تا نگذره هیچی درست نمیشه

الهه 1392/12/17 ساعت 16:38 http://tahtagharii.blogfa.com

کاملا متوجه احساس شما میشم
من IT خوندم ولی فکر میکنم این راهم نبود
از کارم که برنامه نویسی بود اومدم بیرون
که برای خودم باشم
راهی که دوست دارم برم
از خودم راضی باشم
اما خیلی چیزها مانع میشه تا برسم به اون چیزی که میخوام
این منو دلسرد میکنه

و دلسردی آفت روز و روزگار ماست

یاس وحشی 1392/12/19 ساعت 00:02

مطمئنی درست میشه؟
سالهای ِ بعدش خوبه یعنی؟
نه بابا...

نه خوب نیست
ما خوبش میکنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد