خنده ای که هیچ وقت یادم نرفت.

تمام شب برف باریده بود. هوای سرد برفهای پیاده روی باریک رو تبدیل به یخ کرده بود.

با اینکه بعد از ظهر بود هوای سرد صبح هنوز هم پوست صورتم را می خراشید. دستهایم یخ کرده بود ولی کتابها و کیف بزرگی که یاد گرفته بودم خوب باید مواظبش باشم نمی گذاشتند دستهام رو توی جیب ژاکتم فرو کنم.
آن موقع روز با آن سرما خیابان خلوت بود و من می تونستم با خیال راحت درمسیر چرخهای ماشینها از روی برفهای آبدار راه بروم.
سرم پایین بود تا بهترین جایی که می شد پا بگذارم، خیسی کفش و جوراب بهتر از لیز خوردن روی یخ بود.
تازه به این محل اومده بودیم و نشانه ها رو بلد نبودم، پس سرم رو بلند کردم تا ببینم چقدر مونده به خونه که دیدم یکی از روبروم داره میاد، در همین فاصله صدای ماشینی از پشت سرم بهم نزدیک می شد. هول شدم و در یک لحظه روی زمین ولو شدم. کیف بزرگ از دستم پرت شد. کتابها و جزوه های تشنه ی کاغذ کاهی روی برفهای آبدار رنگ تازه ای گرفتند. احساس سوزش بدی کف دستهام احساس می کردم و درد استخوان لگنم هم حال تهوع بهم داده بود.
ماشین از کنارم رد شد و حتی سعی نکرد برفهای آبدار کمتری به صورتم بپاشه. بی اختیار دنبال کسی که می آمد گشتم. دیدم قدمهایش را تند کرده تا زودتر به من برسه، اما من از دیدن لپهای سرخش و دندانهایی که لبش را گاز گرفته بود تا نخندد فهمیدم که باید زودتر بلند شوم.
وقتی از کنارش می گذشتم صدای نفسهاشو شنیدم و وقتی دورتر شدم صدای قهقه هاشو.
حیف که اون نمی تونه صدای خنده های من رو بشنوه وقتی که به یادم میاد!
کاش می شنید و با هم می خندیدیم!

نظرات 5 + ارسال نظر
رها 1392/11/16 ساعت 11:55 http://zirza-mini.blogfa.com

کاش ما هم بودیم پس :))))))

واسه خعلی وخ پیشه

مهری 1392/11/17 ساعت 21:38

سلامممم..ماتشریف اوردیم اینور..توکه وبلاگ ماروقابل
نمیدونی بعم سربزنی ...
الان این یعنی اعتراضی که بیخ گلوم مونده بودباس
می گفتم

برمممممم بخونمش بیام نظربذارم ..فعلابای

راحت باش...
ما هم سر میزنیم.. کمی شلوغ بودیم فقط

مهری 1392/11/17 ساعت 21:43 http://barani1211.blogfa.com

اییییییییش یادم رفت اسم و آدرسموبذارم...من کلا
فراموشی گرفتم دیگع..بهم امیدی نیست
اصن قشنگ نیس یکی میوفته زمین ملت بهش بخندنا
فقط خودآدم به خودش میتونه بخنده
ملوم بودموضوع برای خیلی وقت پیشه..چقدرقشنگ
توصیفش کردی ...مرسسسسسسی آقای آرام
عزیزززززز

:)

یاس وحشی 1392/11/17 ساعت 22:27

توی ِ متن ِ به این خوبی حتماً باید اسم ِ کاغذ کاهی هم می آوردی؟!! =)))
ریده شد به حس! اصلاً‌من این دوتا واژه رو با هم می بینم wc واجب میشم!

:))
دیوانه
تو هنوز منو میبری تو اون فضا ها

من بودم وقتی داشت از کنارم رد می شد می خندیدم.. بلند.. اون وقت با هم خندیده بودیم...

هر چند صرف لیز خوردن روی برف خنده میاره.. اما اون برف های آبکی ِچرخ های ماشینه، شاید خنده هامو می خورد...

در کل این وقتا من باشم اول خودم می زنم زیر خنده...
تا کسی تو معذوراتِ خنده ی تنهایی اون هم قهقهه وار نیفته :دی

کار خوب رو تو میکنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد